سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ اطلاع رسانی استاد جباری چهاربرج

افسران - افسرانی ها بریم نماز اول وقت (من که رفتم نماز )





طبقه بندی: اخلاق
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 آذر 6 توسط جباری | نظر بدهید





طبقه بندی: اخلاق
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 آذر 6 توسط جباری | نظر

افسران - خدا اصلا عجله نداره





طبقه بندی: اخلاق
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 92 آبان 27 توسط جباری | نظر بدهید

افسران - دزد عبا و عمامه ...





طبقه بندی: اخلاق
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 آبان 8 توسط جباری | نظر بدهید

 

الهام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به طلبه فقیر



شب امیرالمؤمنین را در خواب مى‌بیند که آن حضرت به او مى‌فرماید: اگر مى خواهى در نجف باشى اینجا همین نان و ماست طلبگى است و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى‌خواهى باید در شهر حیدرآباد به خانه فلان کس مراجعه کنى، چون صاحبخانه در را باز کرد به او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند.



 یکى از طلبه‌هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود. روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)عرضه مى‌دارد: شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل‌هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده‌اید در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟!

http://www.dl.omidemontazeran.ir/2013/07/OMIDEMONTAZERAN.IR_.jpg
شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند.


 پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهید!!

 بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: به آسمان رود و کار آفتاب کند.

  پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند .

وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: به آسمان رود و کار آفتاب کند

 فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید .

 مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود . فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟

گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است .

http://www.alvershop.com/images/DownloadPics/islamic/Imam-ali/Emam_ali%20_Alvershop.com%20(14).jpg

 هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .


 آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .

چون صیغه جارى شد طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟

راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام)قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است .

 طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟

راجه گفت : من گفته بودم:

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند

 طلبه گفت: مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است .

راجه سجده شکر کرد و خواند: به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند/ به آسمان رود و کار آفتاب کند

 منبع : کتاب عبرت آموز تالیف استاد شیخ حسین انصاریان




طبقه بندی: اخلاق
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 آبان 8 توسط جباری | نظر

افسران - سیدی اخرج حب الدنیا من قلبیــ





طبقه بندی: اخلاق
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 92 مهر 30 توسط جباری | نظر

افسران - فردا روزه فراموش نشود !!!





طبقه بندی: اخلاق
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 92 مهر 8 توسط جباری | نظر

افسران - از غیر او نترسید





طبقه بندی: اخلاق
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 مهر 7 توسط جباری | نظر بدهید

افسران - نیــــت...





طبقه بندی: اخلاق
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92 شهریور 31 توسط جباری | نظر بدهید

افسران - خلاصه اسلام...





طبقه بندی: اخلاق
نوشته شده در تاریخ شنبه 92 شهریور 30 توسط جباری | نظر بدهید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.