در وقتی که بستر خواب را گسترده بودم ، رسول خدا بر من وارد شد ، فرمـود:
ای فـاطمه نخـواب مگـر آن که چهار کار را انجـام دهـی: قـرآن را ختـم کنـی، و پیامبران را شفیعت گردانی، و مؤمنیـن را از خود راضی کنی، و حج وعمره ای را به جا آوری. ایـن را فرمـود و شروع به خـواندن نماز کرد، صبر کردم تا نمازش تمام شد، گفتـم: یا رسول الله به چهار چیز مرا امر فرمودی در حالی که بر آنها قادر نیستم آن حضرت تبسمی کرد و فرمود:
چون قل هو الله را سه بار بخوانی مثل این است که قرآن را ختم کرده ای و چون بر من و پیامبران پیش از من صلوات فرستی، شفاعت کنندگان تو در روز قیامت خواهیـم بود، و چون برای مؤمنیـن استغفار کنی ، آنان همه از تو راضی خواهند شد، و چون بگـویـی: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر حج و عمره ای را انجام داده ای. (بهجه ، ج 1، ص 304)
طبقه بندی: عقاید
جوجه اردک بادی بزرگ در رودخانه- استان هنان، چین
در این تصویر که توسط رصدخانه دینامیک خورشیدی ناسا گرفته شده، ماه در گذر از برابر خورشید بخشی از آن را پنهان کرده است. رصدخانه دینامیک خورشیدی ناسا هر سال چندبار ماه را در حال عبور از برابر خورشید رصد می کند
آئودی آر8 کروم بلو با موتور650 اسب بخاری
بدون شرح
حادثه موتورسواری در ایتالیا
مجسمه ساز در حال تکمیل اثر مسی خود در پارک سابرن- آسکات، انگلیس
بازی کودکان در ساحل غزه
بدون شرح
بدون شرح
بدون شرح
طبقه بندی: عکس
ننه کلاغه صاحب یک جوجه شده بود . روزها گذشت و جوجه کلاغ کمی بزرگتر شد . یک روز که ننه کلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت : عزیزم تو هنوز پرواز کردن بلد نیستی نکنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری . و ننه کلاغه پرواز کرد و رفت .
هنوز مدتی از رفتن ننه کلاغه نگذشته بود که جوجه کلاغ بازیگوش با خودش فکر کرد که می تواند پرواز کند و سعی کرد که بپرد ولی نتوانست خوب بال وپر بزند و روی بوته های پایین درخت افتاد .
همان موقع یک کلاغ از اونجا رد میشد ،چشمش به بچه کلاغه افتاد و متوجه شد که بچه کلاغ نیاز به کمک دارد . او رفت که بقیه را خبر کند و ازشان کمک بخواهد
پنج کلاغ را دید که روی شاخه ای نشسته اند گفت :” چرا نشسته اید که جوجه کلاغه از بالای درخت افتاده.“ کلاغ ها هم پرواز کردند تا بقیه را خبر کنند .
... تا اینکه کلاغ دهمی گفت : ” جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم نوکش شکسته . “ و همینطور کلاغ ها رفتند تا به بقیه خبر بدهند .
... کلاغ بیستمی گفت :” کمک کنید چون جوجه کلاغه از درخت افتاده و نوک و بالش شکسته .“
همینطور کلاغ ها به هم خبر دادند تا به کلاغ چهلمی رسید و گفت :” ای داد وبیداد جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم که مرده .“
همه با آه و زاری رفتند که خانم کلاغه را دلداری بدهند . وقتی اونجا رسیدند ، دیدند ، ننه کلاغه تلاش میکند تا جوجه را از توی بوته ها بیرون آورد .
کلاغ ها فهمیدند که اشتباه کردند و قول دادند تا از این به بعد چیزی را که ندیده اند باور نکنند .
از اون به بعد این یک ضرب المثل شده و هرگاه یک خبر از افراد زیادی نقل شود بطوریکه به صورت نادرست در آید ، می گویند خبر که یک کلاغ، چهل کلاغ شده است
پس نباید به سخنی که توسط افراد زیادی دهن به دهن گشته، اطمینان کرد زیرا ممکن است بعضی از حقایق از بین رفته باشد و چیزهای اشتباهی به آن اضافه شده باشد
طبقه بندی: داستانک