آقایم ! آخر تا کی باید دعاهای فرجم را نذر نگاههایی کنم که به سوی جمکرانت خیره مانده اند ؟ تا کی باید در حسرت غروب جمعه ثانیه ها را خسته کنم؟ حتی نفس ها و تیک تاک های ساعت هم انتظار را فریاد می زنند . پس کی می آیی؟
هر گاه می خواهم از تو بنویسم نا خود آگاه بغض قلمم می شکند و اشک هایش را به من می سپارد تا شاید بتوانم واژه ی انتظار را مفهوم دهم.اما افسوس که او هم از خجالت آب می شود زمان پیر شده قرن عصا بدست گرفته ! آقای من پس کی می آیی؟
طبقه بندی: گوناگون
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 92 خرداد 15 توسط
جباری | نظر
