وبلاگ اطلاع رسانی استاد جباری چهاربرج

 

 

غلامی کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد،

اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد، مگسی بر گونه او می نشست

و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند. مدتی گذشت،

 

پادشاه از غلامش پرسید:«اگر گفتی چرا خداوند مگس را آفریده است؟»

 

 غلام گفت: «مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها

 زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد.»

           جوامع الحکایات





طبقه بندی: داستانک
نوشته شده در تاریخ شنبه 92 خرداد 18 توسط جباری | نظر بدهید
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.