یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند
هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند
لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود...
برای عروس مهم بود که چه کسانی حتما در عروسی اش باشند
از اینکه داییش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخور بود
کاش می آمد ...
خیلی از کارت ها مخصوص بودند. مثلا فلان دوست و فلان رئیس ...
خودش کارتها را می برد با همسرش! سفارش هم میکرد که حتما بیایند
اگر نیایید دلخور میشوم
دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد. همه باشند و خوش بگذرانند
تدارک هم دیده بود
آهنگ و ارکست هم حتما باید باشند، خوش نمی گذرد بدون آنها!!!؟
بهترین تالار شهر را آذین بسته ام
چند تا از دوستانم که خوب میرقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شود
آخر شوخی نبود که. شب عروسی بود
همان شبی که هزار شب نمیشود
همان شبی که همه به هم محرمند
همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمام مردان شهر محرم میشود
این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم
همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست
آهان یادم آمد. این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید
همان شبی که داماد هم آرایش میکند. همه و همه آمدند حتی دایی و
اما ..................... کاش امام زمانمان "عج" بود
حق پدری دارد بر ما...
مگر می شود او نباشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود.
به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند:
(ورود امام زمان"عج" اکیدا ممنوع!)
دورترها ایستاد و گفت: دخترم عروسیت مبارک!
ولی ای کاش کاری میکردی تا من هم می توانستم بیایم...
مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید
(آخه امامان پدر معنوی ما هستن)
دخترم من آمدم اما ...
گوشه ای نشست و دست به دعا برداشت
و برای خوشبختی دختر دعا کرد
طبقه بندی: گوناگون
طبقه بندی: گوناگون
یک درخت بسیار بسیار بلند نارگیل بود و 4 حیوان زیر :
یک شیر
یک میمون
یک زرافه
یک سنجاب
to get a banana off the tree.
آنها تصمیم گرفتند که مسابف بدهند تا ببینند که کدامیک برای
برداشتن یک موز از درخت از همه سریعتر است
فکر میکنی کدامیک برنده می شود؟
جواب سوال بازگو کننده شخصیت توست
پس بادقت فکر کن
جواب را در زیر ببینید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
:اگر جوابت
شیر است = خسته و کسل هستی
Chimpanzee = you"re dense.
میمون = خنگ هستی
Giraffe = you"re a complete moron.
زرافه = کاملا احمق هستی
Squirrel = you"re hopeless.
سنجاب = ناامید هستی
Why?!
چرا ؟!
For This Reason :
برای اینکه :
درخت نارگیل که موز ندارد !!!!!
مشخصه که تحت فشارید و زیاد کار کردید ...
باید یه مدتی کار نکنید و خستگی در کنید ...
طبقه بندی: گوناگون
در این تصویر به جز خطهای عمودی سفید و مشکی، چه تصویری را مشاهده میکنید؟
برای مشاهده تصویر پنهان در این مطلب میتوانید از مانیتور چند
قدم فاصله بگیرید حالا به ما بگویید در این تصویر چه مشاهده کردید؟
طبقه بندی: گوناگون
طبقه بندی: گوناگون
سلام بر خاتم مهربانى و عشق! سلام براو که گام هاى مهتابى اش شب هاى جهل بشر را به جاده هاى راستى کشاند!
رحلت جانکاه پیامبر مهربانی و رحمت تسلیت باد
دلم به یاد تو امشب لبالب از شور است
تو کیستی که حریمت چو کعبه مشهور است؟
رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت باد
رحلت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) و آفتاب هشتم امامت حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) تسلیت باد
مدینه شد ز داغ مصطفى بیت الحزن امشب
فضاى عالم هستى بود غرق محن امشب
مکن اى آسمان روشن چراغ ماه را کز کین
چراغ لاله شد خاموش در صحن چمن امشب
هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب
گریان، زغمى دیده عالم شده امشب
سیماى جهان، غرقه خون دل «یاسر»
در سوگ رسول اللّه اعظم شده امشب
شده دریاى دیده در عزایش موج زن امشب
چراغ لاله شد خاموش در صحن چمن امشب
پایان شب آخر ماه صفر است این
یا آنکه زنو ماه محرّم شده امشب
هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب
گریان، زغمى دیده عالم شده امشب
آهنگ سرشکم، که رسد بر لب مژگان
با این دل سودا زده همدم شده امشب
رحلت پیامبر اکرم(ص) تسلیت باد
پیغمبر اکرم ز عالم دیده بسته
على خورد خون جگر زهرا کند پدر پدر
روز عزاى رحمه للعالمین است
آغاز غربت امیرالمومنین است
در مرگ پیغمبر بودن خون قلب الش
بانگ اذان دیگر نیاید از بلاش
روح هستی در میان بستر است
لحظه های اخر پیغمبر است
28 صفر رحلت پیغام دار آخرین، خاتم نبوت را نگین، حضرت رسول واپسین، عینیت قرآن کریم، حضرت رسول اکرم صلیالله علیه و آله بر مسلمانان جهان تسلیت باد.
….::::: سالروز رحلت پیامبر مهربانی و رحمت حضرت محمد مصطفی (ص) تسلیت باد :::::….
سیاه پوش بیست و هشتمین روز صفر، شانه به شانه آسمان فشرده در ابر مدینه مى گریم.
فقدان رسولان، پشت اهالی ایمان را می شکند و عشق را داغدار می کند
رحلت رسول اعظم اسلام تسلیت باد!
به گلها بگویید به اشک ژاله، رخ بشویند و بلبلان را به نوحه خوانی بخوانید که پیامبر باران، امشب دیگر نمی خندد.
رحلت پیامبر اکرم تسلیت باد
خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست
بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست
در آسمان دلبری و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نیست
فلک را رکن ارامش شکسته
زمین از اشک غم ، در گل نشسته
ملائک جمله در جوش و خروشند
خلایق جمله از ماتم خموشند
در شب رحلت خاتم انبیا، محمد مصطفی (ص) فرشتگان عرش می گریند.
عاشقانش با چشمانی اشک آلود، مرثیه غم می سرایند. ما نیز در شب رحلت آسمانی اش در سوگ می نشینیم
رحلت پیامبر اعظم، معراج وصال اوست با حضرت دوست. رحلت جانسوزش را به عاشقان رسالتش تسلیت می گوییم.
در شب رحلت پیامبر اعظم (ص)، اشک غم می ریزیم و بی تاب می شویم. عروج آسمانی اش را تسلیت می گوییم.
غمی در سینه ام می جوشه امشب
چراغ آسمون، خاموشه امشب
گمونم پیرهنِ مشکیشو، زهرا (علیهاالسلام)
به جای مادرش، می پوشه امشب!
بر زانوی علی سرخود بنهاد آنکس که برگزیده پرستار است
زان پایگاه پر زد وبا لا رفت در قرب او که موعد دیدار است
ای همگنان نسلی خاطر باد هرچند این مصیبت دشوار است
ناظم !به دل بنا ل و به پایان بر این شعر را که نوحه غمبار است !
یا رسول اللّه! امروز ماتم سرای دل را به نام تو، سیه پوش کرده ایم و نام مبارک تو را با درود و تحیّت بر زبان جاری می سازیم.
یا رسول الله! مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد، اما با تکرار صلوات بر تو، نور حضورت را در قلب خود احساس مى کنیم.
یا رسول الله! با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه مى ریزد.
گریه کن ای دیده روزمـاتم اسـت آخـــر عـمر رسول(ص) خاتم است
نــاله خــیزد از دل ارض و ســما دل غـــمین گـشته تـمام مـا سوا
از مدینه مــی رســـد آه و فـغان صـــاحب قرآن رود از این جــهان
خاتم پـیغمبران(ص)دربستراست بهراوخونین دوچشم حیدر(ع) است
رحلت ناجی انسان ز جهالت باشد
مصطفی احمد ما کان کرامت باشد
به شرافت نبود در دو جهان همتایش
به سر و سینه بزن هر چه توانت باشد
در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد
یا رب به اهل بیت ندانم چسان گذشت
آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت
رحلت پیامبر و شهادت امام حسن مجتبی تسلیت باد
سلام، غریب تر از هر غریب!
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!
اى دل خون شده! ایّام عزاى حسن ست
کز ثَرى تا به ثریّا همه بیت الحزن ست
پیرهن چاک زنم در غم آن گوهر پاک
گز غمش چاک ملک را به فلک پیرهن ست
هر که بشنیده صداى مجتبى
تا ابد شد مبتلاى مجتبى
سالها بهر حسین باید گریست
تا کنى درک عزاى مجتبى
شهادت امام حسن مجتبی تسلیت باد
ای کریم آل طه ! باور کنم، تشییع غریبانه پیکرت را در هجوم بی امان نفرت و کینه؟
شهادت دومین نور ولایت، صاحب کرامت و شفیع قیامت، امام حسن مجتبى علیه السلام ، را تسلیت مى گوییم.
اى کریم اهل بیت علیهم السلام! قلب اندوهگینمان در عزاىت ، دیدار و شفاعتت را در قیامت مى طلبد تا طعم بخشندگى تو را دریابیم.
غم ِ غم می خورم و غم شده مهماندارم
غیر غم کس نبود تا که شود غمخوارم
پاره پاره جگر از میخ در و مسمارم
تیر باران شده از کینه تن و تابوتم
شهادت کریم اهل بیت تسلیت باد
بی بهره از فروغ ولایت تو یا حسن
مشمول این حدیث پیمبر نمی شود
فرمود دیدهای که کند گریه بر حسن
آن دیده کور وارد محشر نمی شود
هر مرد راست محرم دل همسرش، ولى
غربت ببین که همسر او گشته قاتلش
از زهر، پاره پاره و از صبر، ریزریز
قرآن برگ شهادت بود دلش
مهرت به کائنات برابر نمی شود
داغی ز ماتم تو فزونتر نمی شود
از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود
سنگ است هر دلی که مکدر نمی شود
ظلمی که بر تو رفت ز بیداد اهل ظلم
بر صفحه خیال مصور نمی شود
تنها جنازه تو شد آماج تیر کین
یک ره شد این جنایت و دیگر نمی شود
من امام مجتبى ریحانه پیغمبرم
از چراغ انجمن در انجمن تنها ترم
من غریب خانه ام در وطن بی گانه ام
از غم بی یاریم خون بر دل یاران شده
جسم از گل بهترم باتیری گلباران شده
تا قیامت صبر من شد عیان ازقبر من
آرزوی زینبه با هزار غم و محن
که تو روز تشییع بشه بدن امام حسن
ای خدا تو مدینه غصه بی اندازه شد
بین اشک و آه بدن تشییع جنازه شد
طبقه بندی: گوناگون
و تو چه میدانی که زیارت اربعین چیست؟ (روایتی از پیاده روی میلیونی اربعین) +فیلم +عکس
وقتی عمود* 253 را رد کرده بودیم، دیگر واقعاً توانی برای حرکت نداشتم، آرزو میکردم بچههایی که همراه بیرق، تقریبا صد متر جلوتر از ما حرکت میکردند، لحظهای برای استراحت درنگ کنند تا با نوشیدن یک استکان چای عربی -که هزاران زائر از آن استکان نوشیده بودند و آن مرد عراقی هر بار تنها آنرا در ظرف آبی فرو میکرد تا مثلاً آن را بشوید- توان دوبارهای برای راه رفتن بیابم. در همین حال ناگهان مرد میانسال عربی را دیدم که از شدت عرق ریختن در آن سرمای زمستانی، تمام یقه لباس مندرسش خیس شده بود. باور نمیکنی اگر بگویم با دیدن او تمام خستگی وجودم از بین رفت و جایش را بهنوعی خجالت همراه با سرافکندگی داد.
خودم را به او رساندم، برای اینکه بتوانم با او صحبت کنم کمی خم شدم، چون هر دو پایش معلول بود و در حالت نشسته با دستهایش راه میرفت، بعد از سلام و احوالپرسی از او پرسیدم: «حضرتکم من این؟»(اهل کجایی؟) و او در حالی که نفس نفس زنان خود را سانتی متر به سانتی متر به جلو میکشید جواب داد: «مِن دیوانیه»(اهل شهر دیوانیه هستم).
من در حالی که بغض تمام گلویم را گرفته بود از او سوالاتی میپرسیدم و او همانطور که کشان کشان خود را به جلو میکشید، بریده بریده به همه آنها پاسخ میداد. کم کم این گفتگوی ما توجه عدهای از زائران را به خود جلب کرد و عدهای با دوربینهای خود، متعجبانه، حرکت آرام ولی عاشقانه این مرد میانسال عراقی را ثبت کردند. وقتی در پایان گفتگویم با او، از سختیهای راه پرسیدم و اینکه چه عاملی او را به این راه صعب و دشوار کشانده است، لحظهای از حرکت باز ایستاد و به صورتم خیره شد، از عمق نگاه خستهاش میشد به صداقت لهجهاش که از یک ایمان راسخ حکایت داشت، پی برد، با همان حالت گفت: «محبة الحسین».
دوستان اصرار داشتند چند خطی در مورد زیارت اربعین بنویسم تا کسانی که فرصت همراهی بار کاروان اربعین را نداشتند، نمی از آن یم فیاض محبت حسینی را احساس کنند. هرچند بنده این خواسته دوستان را استجابت میکنم، ولی معتقدم جنس زیارت اربعین، با زیارتهای دیگر ابا عبدالله الحسین(ع) متفاوت است. زیارت اربعین را باید چشید، اصلا نمیتوان آن را در قالب الفاظ و یا حتی شاتهای دوربین عکاسی یا فریمهای دوربین تصویر برداری به تصویر کشید.
بگذارید حرف آخر را همین اول بگویم: کسی که زیارت اربعین را درک نکرده باشد، بخشی از معارف ناب حسینی را هیچگاه درک نمیکند. اصلا اگر بخواهی بدانی حسین(ع) چه کاره هستی است، باید کولهبارت را ببندی و سه روز مسیر نجف تا کربلا را پیاده طی کنی...
پرداختن به همه جنبههای این حرکت منحصر به فرد تاریخ بشریت، که همه ساله در ایام نزدیک به اربعین در مسیرهای منتهی به کربلا، به ویژه مسیر نجف تا کربلا، شکل میگیرد، از توان نگارنده و ظرفیت این وجیزه خارج است ولی به قول معروف «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی بایدچشید».
شاید برای کسانی که تجربه حضور در سیل خروشان جمعیت پیاده اربعین را نداشته باشند، تصور اینکه میلیونها نفر در طول مدت چند روز، همه با یک هدف، با یک انگیزه، با یک ذکر و به سمت یک مقصد حرکت کنند، کار سادهای نباشد. برای اینکه بتوانی کمی این فضای نورانی را درک کنی، کافی است، عاشورای شهر خودت را تصور کنی. فضای روز عاشورای شهرت را در نظر بگیر، حالا جمعیت را ضرب در یک عدد بزرگ مثل یکصد هزار یا حتی چند صد هزار کن. این کار تنها سیل خروشان جمعیت را برایت مجسم میکند. حالا اگر میخواهی شور و حال حاکم بر این جمعیت چند میلیونی را درک کنی، شورو عشق مردم را در روز عاشورای شهرت، ضرب در یک عدد بسیار بزرگتر، نزدیک به بینهایت کن! باور کنید اغراق نمیکنم.
اگر پا در مسیر پیاده روی اربعین بگذاری، خیلی زود متوجه میشوی که تمام اجتماعات شیعیان در سراسر دنیا، نسبت به این اجتماع عظیم، مانند قطرهای در میان دریاست. البته این به معنای کوچک بودن اجتماعات میلیونی مردم در ایام عاشورا نیست، بلکه به معنای عظمت این اجتماع در ایام اربعین است(هم از نظر کمیت و میزان افراد، و هم از نظر نورانیت، معنویت و شور و حال حاکم بر فضا). اصلا گویا خود اهلبیت(علیهم السلام) چنین طراحی کردهاند که در ایام اربعین نبض زمین و زمان در مسیر نجف تا کربلا بزند. و تو به روشنی میبینی که اینجا قلب زمین زیر پای زائرانی که بیشترشان به دلیل گرفتگی یاکوفتگی عضلات به سختی گام بر میدارند، با تواضع و احترام میطپد.
به راستی که اربعین میعاد گاه است. باید حداقل یکبار در این میعادگاه بزرگ حضور بیابی تا معنای ایمان را درک کنی و مصداق ایمان را متجلی(علامات المومن خمس... و زیارت الاربعین...). باور کنید اگر فرصت حضور در این میعادگاه را بیابید، به راحتی متوجه میشوید که چرا باید تنها به زائرین اربعین گفت «مومن». اصلا ایمان یعنی چه؟ ایمان یعنی باور عمیق خدا و اولیای او. و کجا بهتر از اربعین میتوانی خدا را احساس کنی و عظمت کشتی نجات او (حسین) را درک کنی؟
ایمان، یعنی التماسهای همراه با بغض آن مرد عربی که از اهالی العماره بود و به همراه دو فرزند کوچکش نزدیک به 90 کیلومتر راه را تا مرز چزابه آمده بود تا تعدادی از زائران را با ماشین باری خود که روی آن را با چادر پوشانده بود، برای شام و استراحت به منزل خود ببرد. و زمانی که به تو التماس میکرد که به حق حسین(ع) امشب را میهمان ما باش، تو قطرات اشکش را در کنار چفیهای که روی سرش گذاشته و گوشهای از آن را از شدت سرما به صورت خود بسته بود، میدیدی.
ایمان، یعنی درخواستهای التماس گونه «ابومحمد» که به دلیل لهجه غلیظش، هیچ کس حرف او را متوجه نمیشد و او مدام به این سو و آن سو میدوید تا مسؤل کاروان را پیدا کند و تو وقتی که از دور اصرارهای او را میدیدی احساس میکردی که به دنبال مسافر است تا ماشینش را پر کند و به سمت نجف راهی شود، ولی وقتی خودت را در مسیر نورانیت و سادگی کلامش قرار میدهی، متوجه میشوی که او تعدادی ماشین کرایه کرده است تا زائران را به صورت رایگان از مرز چزابه تا نجف ببرند و این همه اصرار و التماس او به این دلیل است که درخواست او را رد نکنی و سوار ماشین دیگری نشوی.
ایمان، یعنی خوشحالی عمیق پیرزنی که تمام هستیاش را که چند دانه خرمای آغشته به ارده است، روی یک سینی گذاشته و خود را با ویلچر به میعادگاه پیادهروی اربعین رسانده است و با تمام ظرفیت الفاظ به تو التماس میکند که از خرمای او برداری و میل کنی؛ و زمانی که تو دست خود را دراز میکنی ودانهای از خرمای نه چندان تازه او را بر میداری، از عمق وجود خوشحال میشود و تو میبینی که زیر لب میگوید «الحمدلله» و با گوشه چادر عربیاش اشکش را پاک میکند.
ایمان، یعنی سادگی آن مرد اهل حله که چند زیلوی رنگ و رو رفته را کنار چادر کوچکی که برپاکرده، پهن کرده و بساط چایی ابوعلیش را به راه انداخته و با التماس از زائران میخواهد که چند لحظهای روی زیلوی او استراحت کنند و وقتی تو میبینی موکبهای بین راه تقریباً پرشدهاند و از او آدرس مکانی رابرای استراحت شب جویا میشوی، بساط چاییش را داخل چادر میریزد و بیدرنگ تو را به همراه چند نفر از دوستانت با التماس سوار ماشینش میکند تا به خانهاش که در ده کیلومتری اینجاست ببرد و وقتی وارد خانه کوچک و محقرش میشوی، جورابهایت را با اصرار از پایت خارج میکند و میشوید، برایت حوله میآورد که به حمام بروی، غذای سادهای که برای امشب خود تهیه کرده است، در مقابل تو میگذارد و خود مانند غلامی حلقه به گوش میایستد تا کمبودی سر سفره نباشد. تازه زمانی که با اصرار، پاهای خسته تو و دوستانت را ماساژ میدهد، تو میبینی که با بغضی معصومانه خدا را شکر میکندکه توفیق خدمت به زائری را به او عطا کرده است.
ایمان، یعنی لبخندهای مهنّد، آن جوان اهل بصره که دانشجوی کامپیوتر در بغداد است، و وقتی از او میپرسی: مگر الان ایام امتحاناتت نیست؟ نگاهی عاقل اندر سفیه به تو میاندازد و میگوید: امتحان اصلی ما حسین(ع) است. و باز لبخند میزند، و تو متوجه نمیشوی که لبخندش به کوتهنگری توست یابه خاطر رضایت از انتخابی که در سر دو راهی حسین(ع) و امتحاناتش کرده است.
ایمان، یعنی قدمهای آهسته آن پیرمرد نجفی که میگفت این بار نهمی است که این مسیر را آمده است ولی این بار چون عمل قلب باز انجام داده است، دکتر او را از آمدن منع کرده است، به همین دلیل دو تا از خواهر زادههایش با یک کوله پشتی پر از قرص و دارو همراهش آمدهاند، و بعد با حالتی که درست متوجه نمیشوی خنده است یا گریه، میگوید: ولی توی این سه روز پیاده روی حتی یک قرص هم مصرف نکردهام.
ایمان، یعنی حسرتهای آن مرد اهل موصل که وقتی بعد از نمازجماعت ظهر و عصر برای استراحت کنار عمود 1123 نشستهای، خودش را به تو میرساند و میگوید ایرانیها را از صمیم قلب دوست دارد و میگوید دو سال در جنگ ایران و عراق حضور داشته ولی به خدا قسم حتی یک ایرانی را نکشته است و چندین سال هم در ایران اسیر بوده است. وقتی از او میپرسی که اهل موصل عموماً سنی هستند، او لبخند میزند و میگوید در ایران مستبصر شده است، و زمانی هم که فرزندانش او را صدا میزنند که همراه آنها برود، به آنها اشاره میکند و میگوید که در میان تمام عشیرهاش تنها او و فرزندانش شیعه هستند!
و هنگام خداحافظی، که اصلا تمایلی به آن ندارد، میگوید: همه ما برادریم، همه ما عراقیها و ایرانیها برادریم، برای اثبات برادریمان همین بس که الان همه ما در این مسیر به سمت کربلا حرکت میکنیم. بعد همین طور که دور میشود، میگوید: اصلا شیعه تا امام حسین(ع) را دارد یک ید واحده است، ایرانی و عراقی و کرد و ترک و اروپایی و هندی و پاکستانی معنا ندارد.
ایمان، یعنی برق شادی در چشمان آن کودک فقیری که به همراه پدر و دو برادرش با موتور سه چرخ پدر، چند پارچ آب برای زائرین آوردهاند و وقتی روی صندلی وسط خیابان میایستد و از تو میخواهد که لیوان آب را از دست او بگیری، تو احساس میکنی که تمام ظرفیت احساسش را در این لیوان آب به تو هدیه میکند.
ایمان، یعنی ابوجاسم، آن پیرمرد 80 ساله بزرگ قبیله که کنار موکب ایستاده و مردم را برای صرف ساندویچ تخم مرغی که آماده کردهاند، دعوت میکند و به محض ورود هر زائری از جوانانی که در موکب مشغول خدمت هستند، میخواهد که او را تحویل بگیرند، و زمانی که تو لحظهای روی صندلی جلوی موکب او مینشینی تا نفسی تازه کنی و کفشهایت را از پایت در میآوری تا پاهایت کمی هوا بخورند، خودش را به تو میرساند، خم میشود و در مقابل دیدگان مبهوت تو مشغول ماساژ دادن پای تو میشود و زمانی که تو قصد داری مانع او شوی، تو را به حق حضرت زینب(س) قسمت میدهد که مانع اونشوی، و تو در حالی که حس عجیب خجالت همراه با احترام را در وجود خود احساس میکنی و قطرات اشکت را به نشانه اظهار کوچکی در مقابل او از گوشه چشمانت سرازیر میکنی، تسلیم میشوی؛ تسلیم این همه عشق و ارادت.
ایمان، یعنی سیل خروشان جمعیتی که پهنهای به وسعت بیش از هشتاد کیلومتر را تسخیر کردهاند و با گامهای استوار خود مشق عشق و محبت میکنند. و تو زمانی که خود را در میان این سیل جمعیت رها شده میبینی و از هر گوشه فریاد «لبیک یا حسین» را میشنوی، احساس میکنی که دیگر حسین(ع)تنها نخواهد ماند و زیر لب زمزمه میکنی : «العجل یا منتقم».
اصلا چرا من بیهوده تلاش کردم تا ذرهای از فضای غیرقابل توصیف زیارت اربعین را برای تو به تصویر بکشم؟ زیارت اربعین یعنی خلسه حضور، زیارت اربعین به معنی واقعی کلمه از مصادیق «یدرک و لا یوصف» است. اگر میخواهی زیارت اربعین را درک کنی، باید نیت کنی و از امروز تمام برنامههایت رابرای اربعین سال بعد هماهنگ کنی و در تمام مدت یکسال باقیمانده از خدا بخواهی که توفیق این زیارت را به تو عنایت کند و وقتی یکبار توفیق حضور در زیارت اربعین را یافتی، احساس میکنی که تازه همه چیز شروع شده است و این تو هستی که باید دوباره آغاز شوی...
* در مسیر بیش از 85 کیلومتری حرم امیرالمومنین (ع) تا حرم اباالفضل العباس (ع) هر 50 متر تیرک چراغی وجود دارد که بر روی آن شماره ای نصب شده است. مجموع این 1452 تیرک بهترین مقیاس برای تعیین میزان مسیر طی شده توسط افرادی است که به سمت کربلا پیاده می روند.
حجت الاسلام والمسلمین علی میری
منبع:رجانیوز
طبقه بندی: گوناگون